به نام خدا
جمعه ای آمد دگرباره و ما باز خفته
نگه کردی بر شیعیان و ما باز خفته
شرم باد بر شیعه گی و خفتگی
تو در انتظار و ما باز خفته
به نام خدا
سالها طلب دیدار ز دلدارم بود
مشتاق رخش چشم ناپاکم بود
دل که خود زلب آن یار از ما می کرد
خود جایگه نامحرمان یارم بود
لبها که مدام سوز دل آن یار داشت
گاهی با دشمنانش نیز همدم بود
دستها که مر ظهورش به دعا بلند
به گنه آلوده و گه به خطا بود
پاها که افتخار داشت به جمکران
گاه در مجلس گنه نیز همقدم بود
بار الها تو مدد کن این تن را
رسد به آن یار که همدم غمم بود