رد پای عشق تو بر جان ما پیداستی
کلبه ی احزان ما با این چراغ آراستی
باغ ما همواره مرعوب خزان و سوز دی
ای بهار نازنین! اما تو ما را خواستی
خواب دیدم شد قیامت کفه ی وزرم وزین
تو نگاهی کردی و از آن حسابی کاستی
یک نفر فریاد می زد: هر چه هست از آن توست
تازه فهمیدم غلط می گفته ام از ماستی
لطف و مهر تو به ما چندان خلاف عرف نیست
آب به هر شکلی که باشد بخشی از دریاستی
شاعر:محمد علی خدادوست