سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
سید محمد باقر آقایی[107]
برگ سبزی است تحفه ی درویش تقدیم به تو ای بهترین دوست بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد

خبر مایه

به نام خدا

با نزدیک شدن پیامبر به چهل سالگی ، دوره های تحنث آن حضرت نیز افزایش می یافت. هر سال با فرارسیدن ماه رمضان محمد(ص) مکه راترک گفته، در غار حراء به عبات و تحنث می پرداخت. او هرگز انتظار دریافت وحی را نداشت و گمان نمی کرد که روزی از جانب خداوند مبعوث و مأمور ابلاغ پیام الهی گردد:«و ما کنت ترجوا ان یلقی الیک الکتاب الا رحمه من ربک فلاتکونن ظهیرا للکافرین»(قصص/86). در یکی از روزهای تحنث در حراء و در حالی که، بنا به قول مشهور چهل سال از زندگی خویش را پشت سر گذاشته بود؛ جبرئیل، امین الهی بر آن حضرت نمایان شد و لوحی را در مقابل دیدگان وی گرفت و گفت: بخوان. محمد(ص( که دچار حیرت و شگفتی شده بود، پاسخ داد که خواندن نمی دانم. جبرئیل پیامبر را در میان گرفت و بسختی فشرد و آنگاه وی را رها کرد  و بار دیگر گفت: بخوان. محمد(ص) باز هم پاسخ داد که خواندن نمی دانم. جبرئیل بار دیگر او را درمیان گرفت و چنان فشرد مهم که محمد(ص) گمان مرگ کرد؛ کمی بعد او رارها کرد و تکرار نمود که بخوان. این بار محمد(ص) گفت چه بخوانم؟ جبرئیل آیات زیر را بر او خواند و محمد(ص) نیز آنها را تکرار کرد:« اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقرأ و ربک الاکرام الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم»(علق/1-5).

محمد (ص) پس از دریافت نخستین آیات الهی و پیوند با مبدأ وحی، در حالی که وجودش را گرمای اتصال با همه ی حقیقت دربرگرفته بود از غار بیرون آمد و با نگاه خویش جبرئیل را تعقیب کرد. در این حال، صدای جبرئیل را شنید که او را مخاطب ساخته، گفت: ای محمد تو از این پس پیامبر خدایی و من فرشته وحی خداوندم. محمد(ص) در این حال غرق حیرت بود و به آسمانی می نگریست که کران آن را نور و شعاع وحی در بر گرفته بود. خدیجه که از تأخیر همسرش نگران شده بود، در همین حال به محمد(ص) رسید و چون همسرش را در دریای حیرت شناور دید، به آرامی او را برگرفت و به خانه برد. خانه ای که از این پس مهبط بزرگ وحی و مرکز ثقل تحول تاریخ بشر می گردید.

 

محمد(ص) پس از دریافت آیات الهی و پیوند اولیه با مبدأ وحیف درحالی که ثقل رسالت و عشق بعثت وجودش را پر کرده بود، به خانه بازگشت و ماجرای ملاقاتش با امین وحی را با همسریب که از محمد(ص) جز راستی و درستی و سلامت اندیشه چیزی ندیده بود در میان گذاشت. خدیجه که اکنون پانزده سال بود همسرش را می شناخت و با زوایای اندیشه، عقل و جان او آشنا بود، محمد(ص) را به رسالتش تبریک گفت و بیدرنگ به او ایمان آورد. ایمان خدیجه برای پیامبری که با شناخت قریش راهی صعب و دشوار رادر پیش می دید نسیم قرار و آرامش و تکیه گاه بشری ارزنده ای محسوب می شد.

 

قصه پردازان و دستهای پنهانی که بعدها از روی نادانی و از سرعت عداوت کوشیدند تا ایمان راسخ پیامبر را به رسالت خویش، در روزهای اول و نیز یقین خدیجه را به بعثت همسرش مخدوش جلوه دهند، در باب تلقی اولیه حضرت رسول از ملاقات با فرشته وحی و واکنش خدیجه داستانهای سخیفی ساخته اند که متأسفانه در غالب منابع اهل سنت و برخی منابع شیعی نیز راه یافته است و به موجب این جعلیات ، چون پیامبر از غار حراء به خانه بازگشت، باتردید در یافته خویش، ماجرای ملاقات خویش را با کسی که نمی دانست فرشته یا شیطان است با خدیجه در میان گذاشت و خدیجه به محمد(ص) دلداری داد و گفت: ای محمد(ص) بیم مدار، جای نگرانی نیست. خداوند هرگز ترا خوار و زبون نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم می کنی ، سخن به راستی می گویی، خویشتن را به رنج می اندازی، مهمان نوازی می کنی و در سختیها مردم را یاری می دهی.

جاعلان  این گزارش ادامه می دهند که همان روز خدیجه جامه ی خویش بر گرفت و شتابان به سرغ ورقه بن نوفل پسرعموی خویش رفت و داستان را به او گفت و از وی نظرخواهی کرد. ورقه پس از شنیدن ماجرا بهخدیجه مژده داد که همان ناموس اکبری که بر موسی و عیسی فرود آمد، بر محمد نیز نازل گشته و جای هیچ بیم و نگرانی نیست. محمد با شنیدن سخن ورقه آرام گرفت و به رسالت خویش اطمینان یافت. روز بعد، یا چند روز بعد، ورقه پیامبر را در حال طواف دید و باز هم او را امید داد و به نبوتش تأکید کرد. برخی نقل کرده اند که چون ورقه بعثت پیامبر را تأئید نمود، به خدیجه گفت: از وی بپرس فرشته ای که نزدش می آید کیست؟ اگر میکائیل باشد برای او دستور آرامش و آسایش خواهد آورد، ولی چنانچه جبرئیل باشد به او فرمان بستن و برده گرفتن خواهد داد. خدیجه هم در این باب از حضرت رسول سؤال کرد و پیامبری که قبلا نمی دانست که آیا فرشته بر او نازل شده یا شیطان پاسخ داد که جبرئیل است. آن گاه خدیجه دست به پیشانی زد.

مطابق گزارش جعلی دیگری که آن هم در بسیاری از منابع قدیم و جدید راه یافته است، خدیجه برای آنکه به حقیقت ادعای پیامبر واقف شود و معلوم کند که بر محمد فرشته نازل شده است یا شیطان، از او خواست تا وقتی بر وی آشکار شد، خدیجه را مطلع کند. کمی بعد جبرئیل فرود آمد و پیامبر نیز به خدیجه اطلاع داد. خدیجه به محمد(ص) گفت برخیز و در کنار چپ من بنشین رسول خدا چنین کرد و همچنان جبرئیل را می دید. خدیجه گفت برخیز و طرف راست من بنشین ، باز هم جبرئیل دیده می شد. خدیجه گفت: برخیز و در دامنم بنشین. محمد چنین کرد و همچنان فرشته را می دید. در این حال خدیجه روپوش از سر و صورت برگرفت. و پرسید آیا باز هم او را می بینی؟ محمد پاسخ داد: نه خدیجه گفت: ای محمد (ص) ثابت قدم باش که او فرشته است و شیطان نیست.

گذشته از ضعف آشکار رجال سند روایات مذکور و تضاد آنها با روایاتی که از باور و یقین اولیه ی اسلام به رسالت خویش حکایت می کند و نیز یقین خدیجه به حقانیت بعثت پیامبر اسلام ، لازم است بدانیم محققان عدیده ای در باب واقعی بودن شخصیت ورقه بن نوفل و یا حداقل حیاتش در دوره بعثت تردید دارند. این تردید از آشفتگی روایات مربوط به شخصیت و حیات ورقه نشأت گرفته است. در این روایان نوشته اند که او بعثت پیامبر را درک کرد، ولی به اسلام نگروید، قلیلی نیز نوشته اند که ورقه اسلام آورد و حضرت رسول را مدح کرد.

 

منبع: تاریخ صدر اسلام(عصرنبوت)

دکتر غلامحسین زرگری نژاد

 


87/5/9::: 12:36 ع
نظر()