به نام خدا
صبح جمعه، بعد از دعای ندبه بود که مسئول واحد فرهنگی مسجد، از بلندگو اعلام کرد: آقایان و خانمهای هیئت امنای مسجد و واحد فرهنگی، فردا شب بعد از برنامههای 13 رجب، جلسة هماهنگی برنامههای نیمة شعبان برگزار میشود. عدم حضور هر یک از شما به منزلة عدم شرکت در این برنامههاست، بعداً هم جای گله و شکایت ندارد. هر کسی آمد، بسم الله و بعد هم یک صلوات بلند از حاضران جهت تأیید گفتههایش گرفت و یا علی مدد!
برنامة اعلام شده از سوی مسئول واحد فرهنگی، برنامة هر سالة مسجد ماست و امام جماعت مسجد، این سنّت را پایهگذاری کرد تا هم فرصت کافی برای برنامههای نیمة شعبان داشته باشیم و هم حضور مردمی فعّال را. دو هفتة پیش هم در مؤسّسة موعود جلسة برنامهریزی برای نیمة شعبان امسال برگزار شد. معمولاً مدیر مؤسّسة ما، استاد شفیعی، هم برنامهریزی نیمة شعبان را در رایزنی با افراد مختلف که دوست دارند در این راه خدمتی کنند، هماهنگ میکند. در این صورت برنامههای مؤسّسه هم برای این روز ویژه، مردمی و عمومی است تا مردم خودشان بهتر و بیشتر بتوانند عرض ارادتی به مولای عزیزشان داشته باشند. ما هم در این میان کلاف نخی تقدیم خواهیم کرد.
با این مقدّمه میخواهم به عرض شما خوانندگان عزیز موعود برسانم که گزارش این بار بنده هم دربارة چگونگی برگزاری برنامههای نیمة شعبان است. تا ببینیم خدا چه میخواهد و چه روزی ما میشود؟!
پیش خودم گفتم: برای یک جشن مردمی که آرمان همة مردم را هم در خود دارد و باید همه در آن شریک باشند باید از خود آنها هم نظرخواهی کرد. بنابراین یک تور بزرگ باز کردم و با یک بسم الله محکم آمدم سراغ خود شما. اوّلین کسی که صید مصاحبة من شد، آقایی بود میانسال، بسیار مرتّب و خوشپوش و همراهش یک دختر خانم جوان با تیپ دانشجویی. مثل همیشه یک سلامِ گرم، کار خود را کرد. با آنها سلام و علیک کردم و گفتم که میخواهم چند سؤال از آنها بپرسم، دختر خانم جوان تا مرا دید و دفتر و دستک و دستگاه ضبط صوتم را، ناخودآگاه دستش را به سمت روسریش برد و آن را جلوتر آورد و پرسید: چرا ما؟ گفتم: سؤالات من نظرخواهی از مردم است، شما هم جزو همین مردمید. بعد هم رو راست بگم مرتّبی و شیکی این آقا، خیلی توجّه مرا جلب کرد، گفتم ببینم جواب سؤالات مرا هم به همین دقّتی که در لباس پوشیدن داشتهاند، میدهند. هر دو خندیدند و موافقت خود را برای انجام مصاحبه اعلام کردند و من از آقای میانسال شروع کردم. او گفت: مرا با نام کوچکم استفان بشناسید. من از ارامنة اهل جلفای آذربایجان غربی هستم. تحصیلاتم در رشتة مهندسی عمران بوده و در حال حاضر شاغل در یک شرکت راهسازی هستم. ایشان هم دخترم مریم است.
پرسیدم: شما دربارة منجی چه اعتقادی دارید؟ گفت: ما معتقدیم که منجی ما عیسی مسیح دوباره به زمین میآیند و جهان را از همة ستمها آزاد میکنند؛ من خود به شدّت به موضوع منجیگرایی در جهان معتقدم و آن را برای نوع بشر یک اعتقاد ضروری میدانم.
ـ آیا منجی دین اسلام را میشناسید؟
ـ بله، مهدی شما را هم میشناسم. او را هم بسیار دوست دارم، من از روز تولّد او خاطرات بسیار خوبی دارم.
گفتم: لطفاً توضیح دهید و او گفت: ما در آذربایجان بودیم. از کودکی در این روز در محلّة ما چراغانی میکردند، طاق نصرت میبستند و شیرینی و شربت در همة شهر پخش میکردند. در خاطرات کودکیام هیچ روزی این همه شادی را در همه جای شهر ندیده بودم. هر چند روز تولّد مسیح هم برای ما یک روز زیباست، امّا چون محدود بود، در ذهن کودکانة من و دوستانم آن جلوة نیمة شعبان را نداشت. من همیشه منتظر این روز بودم. حتّی الآن که سنّ و سالی دارم، ناخودآگاه منتظر آن روز با شکوه و زیبا هستم. مریم خانم، دختر آقای استفان، اینجا وارد گفتوگوی ما شد و گفت: یک چیزی هم من بگویم؟ گفتم: البتّه بفرمایید. ـ من از دوستان مسلمان همدانشگاهیام شنیدهام که مسیح و مهدی مثل دو برادر در روز موعود با هم میآیند و اینکه مادر مهدی شما از نوادگان شمعون از حواریّون است، برای من بسیار جالب است. من در تحقیقاتی که داشتهام متوجّه شدهام که در اسلام، بسیار کاملتر به موضوع منجی و روز موعود پرداخته شده، من حتّی در کتابی با نام «ظهور و قیام مهدی»1 این مطالب را مطالعه کرده و راستش را بخواهید خیلی تحت تأثیر آن همه شکوه و زیبایی قرار گرفتهام. آقای استفان گفت: دخترم مریم به برخی از اعتقادات دینی اسلام خیلی علاقهمند است و در حال تحقیق در این زمینه است. مریم به گفتههای پدرش، در مورد روز نیمة شعبان، یک مطلب را میافزاید که بیاختیار اشک را از چشمان من جاری میکند. او میگوید: من روز نیمة شعبان را بسیار دوست دارم و احساس میکنم که این روز برای یادآوری روز زیبای موعود است. (منظورش روز ظهور بود) دوست دارم در این روز توی خیابانها و کوچه پس کوچهها بگردم و با مردم شریک در این شادی قلبی باشم؛ مثل روز تاسوعا و عاشورا که از صبح توی دستهجات عزاداری میچرخم. من شیرینی نیمة شعبان را مثل پلوی امام حسین دوست دارم. به نظر من این روزها، مناسبتهای مشترک بین ادیان هستند.
راستی! من این پدر و دختر محترم را برای شرکت در جشن موعود به سالن حجاب دعوت کردم، شاید در آن روز شما هم آنها را ببینید.
هنوز در فکر گفتههای آقای استفان بودم که دیدم چند پسر نوجوان کنارم ایستادند، یکی از آنها گفت: آقا برای جام جهانی مصاحبه میگیری؟ گفتم: نخیر. من دربارة موعود جهانی مصاحبه میگیرم. یکی دیگر از آنها گفت: چه با کلاس. آقا خیلی به تیپت نمیخوره. خندهام گرفت: گفتم پسر جون مگه تیپم چه جوره؟ خبرنگارم دیگه. یکی دیگه از پسرها گفت: آقا ناراحت نشو، شوخی میکنه، اتّفاقاً خیلی هم خوشتیپی. گفتم: خوب حالا حاضرید با من در این باره مصاحبه کنید؟ نوجوان قبلی گفت: دیدی گفتم کلاس نداری، اگر کلاس داشتی با ما مصاحبه نمیکردی که، بعد همه زدیم زیر خنده. یکی از آنها که به نظرم بزرگتر به نظر میرسید، گفت: ببین رفیق، این جمع رو که میبینی، یک جمع بچّه مثبت محلّة ما هستند. گفتم کدوم محلّه: گفت: قلهک. گفتم: خُب بسم الله. سؤال من دربارة جشنهای نیمة شعبانه، خودتون هر چی دوست دارید، بگید، پسرها، پس از معرفی خودشان شروع کردند. بهنام گفت: جشن نیمة شعبان توی محلّة ما خیلی خوب و مفصّل برگزار میشه. امّا به نظر من بیشتر از اینکه تنها در یک روز به امام مهدی(ع) توجّه کنیم، نیاز به این است که در روزهای دیگر سال هم برای مردم توسط کسانی که صاحب اطّلاعاتند در این باره صحبت شود. علی در تأیید حرف او گفت: جمع ما چون عموماً اهل کتاب خواندن و پای مجالس سخنرانی رفتن هستند، کم و بیش در این باره مطالبی میدانند، امّا آقا به خدا، هم سنّ و سالهای ما از امام مهدی(ع) اطّلاعات بسیار کمی دارند. اصلاً نمیدانند چرا او باید غایب باشد. عرشیا گفت: درست میگه آقا توی مدرسه، ما با خیلی از بچّهها گفتوگو میکنیم. واقعاً جای این بحث در بین دانشآموزان خیلی خالیه. کاش مسئولان فکری برای این مسئلة مهم بکنند. گفتم: شما که این قدر خوب روی این موضوع کار کردهاید، خودتان برای دوستانتان چه کار میکنید؟ در جواب گفتند: ما امسال با واسطة مادر یکی از دوستانمان از خانمهای فعّال در مساجد یک منطقه قول گرفتهایم که پولی در اختیار ما بگذارند تا ما بتوانیم یک جزوة کوچک برای آشنایی بهتر با آخرین ذخیرة خدا تهیه و تکثیر کنیم و همراه شیرینی و شربت به جوانان محلّهها بدهیم، بعد هم یک مسابقه از آن برگزار کنیم و جایزه هم بدهیم تا آنها تشویق به خواندن مطالب شوند و یاد بگیرند.
راستش از اینکه میدیدم این نوجوانها این قدر خوب راجع به این مسئله بحث و گفتوگو میکنند، خیلی خوشحال شده بودم. مخصوصاً وقتی که دیدم یکی از منابع تحقیقاتی آنها منشورات و سایتهای موعود است. بماند که آنها هم از زیارت بنده به عنوان خبرنگار موعود بسیار خوشحال شدند. باور کنید، خودشان گفتند. تازه با من عکس یادگاری هم گرفتند!
خانمی که در حال نزدیک شدن به من است، فرد دیگری است که از او دربارة نیمة شعبان سؤال میکنم و ایشان این گونه پاسخ میدهد: حضرت صاحب الزّمان(ع) در این روز متولّد شدهاند، ولی از آن روز، جاری در همة زمان هستند. ایشان صاحب عصر و زمان هستند، آیا وقت آن نرسیده است که تنها همین یک ویژگی برای مردم تبیین شود؟ آیا ما به امام خود ظلم نمیکنیم که او را نمیشناسیم و تنها با دادن شیرینی و شربت از او یاد میکنیم. اگرچه اینها هم خوبند، امّا وظیفة ما خیلی از این ظواهر بالاتر است. اگر من، شما، مسئولان و همه نخواهیم و کاری نکنیم، باید تنها به برپایی این جشنهای صوری دلخوش بداریم. دشمنان حضرت با ایجاد شکّ و شبهه تنها با استفاده از این فضای خالی است که میتوانند کاری صورت دهند، وقتی که بهائیان شبهه میاندازند، تازه دادمان در میآید که چرا این طوری شد؟ چرا این تعداد مثلاً به بهائیّت گرایش پیدا میکنند؟ اشکال از کار نکردن ماست، نه از کار کردن آنها. والسّلام.
طیّ گفتوگوی من با این خانم، پسر جوانی شاهد ماجراست. پس از رفتن این خانم به سمتش میچرخم و میگویم: بسم الله شما در این باره چه میگویید؟ کمی این پا و آن پا میکند و میگوید: بالأخره تاوان فضولی کردن همینه دیگه، باید جواب بدهم، مگه نه؟ با سر تأیید میکنم و او میگوید: من دانشجوی رشتة تئاتر هستم. از گفتوگوی صریح این خانم خیلی خوشم آمد، شاید تا به حال خودم در این باره درست و حسابی فکر نکرده باشم و تنها نیمة شعبان را به عنوان یک روز تعطیل خوشایند و حسابی شیرین دیده باشم، امّا راستش حالا که حرف این خانم را گوش دادم، دیدم من خودم مصداق حرف او هستم. راستی راستی به عنوان یک جوان مسلمان که در رشتة هنری و ذوقی تحصیل میکند، دربارة امام خودم چه میدانم، اصلاً نمیدانم چرا میگویند، غایب است، چه فایدهای دارد که امام باشد، ولی غایب باشد؟ من هم میخواهم بیشتر بدانم. در رشتة ما برای همه چیز کار میشود، امّا واقعاً در این باره حتّی برای ما طرح سوژه و موضوع هم نشده است. در حالی که به لحاظ ذوقی و هنری روی این موضوع خیلی زیبا میتوان کار کرد. متشکّرم که اجازه دادی هم بشنوم، هم بگویم.
اذان ظهر از مأذنة مسجد نزدیکم بلند میشود، بساطم را جمع میکنم و به سمت مسجد میروم تا در آنجا نماز ظهر و عصر را بخوانم. بعد از نماز نگاهی به امام جماعت مسجد میاندازم، سیّد جوان خوش رویی است که به نظر میرسد برای مصاحبه آمادگی خوبی داشته باشد. پس از سلام و علیک گرم با او و معرفی خودم و نشریه، متوجّه میشوم که نشریة موعود را خوب میشناسد و با فعّالیتهای مهدوی مراکز مختلف هم آشناست. از موضوع مصاحبه و گفتههای دیگران که برایش میگویم، سری تکان میدهد و میگوید: باور کن آقا محسن همة این آدمها به نسبت، از من که طلبة امام زمان(ع) هستم، بهتر و بیشتر موضوع و آنچه را که به آن آسیب میزند، شناختهاند. من نمیخواهم گفتههای آنها را تکرار کنم، امّا در تکمیل آنها چند جمله میگویم: به نظر من بد عمل کردن ما دربارة موضوع مهدویّت، بدترین آسیبها را به این موضوع میزند. مثلاً در برگزاری جشنهای نیمة شعبان از حدّ اعتدال خارج میشویم، اصراف و ندانمکاری ما الآن معضل اصلی برگزاری برنامههای نیمة شعبان در مراکز مختلف شده است.
جشنی مورد قبول آقاست که از ریاکاری، اصراف، بریز و بپاشهای بیمنطق، حرام کردن پول بیت المال و مردم و ... به دور باشد. همایشها و دکترینهای مختلف که با هزینههای میلیارد ریالی و در ساختمانها و مراکزی که جنبة عمومی ندارند و با کورباش، دورباشهای غیر قابل قبول در سیرة ائمة معصومان(ع) برگزار میشوند، چطور میتوانند مقبول طبع حضرت باشند؟ این حرف خود مردم است.
پیرزن مؤمنهای که سرپرستی چند بچّه یتیم را به عهده داشت و به فقر و فلاکت وحشتناکی دچار بود، سال پیش نزد من آمد و گفت: حاج آقا! آیا از این برنامهها، آقا راضیاند؟ پرسیدم چطور؟ گفت: مگر نه اینکه امام زمان(ع) میآیند تا مستضعفان را وارث زمین کنند؟ مگر نه اینکه آقا برای مبارزه با فقر و نداری و ظلم ظالمان میآیند، پس چرا باید عدّهای کاری کنند که نه تنها در جهت خواست ایشان نیست، بلکه با هدف ایشان هم سازگاری ندارد؟ نوة کوچک من که از پسر جوانمرگ شدهام جا مانده، از یک هفته قبل از نیمة شعبان میگوید: مادربزرگ غصّه نخور، روز نیمة شعبان که امام زمان(ع) میآد، همه چیز برای ما میآرند. آن وقت من هم شمشیرم را دستم میگیرم و میرم کمکش میکنم. ببینید به خدا قسم که خواسته، نگاه و تعریف این پیرزن مؤمنه و نوة کوچکش از بسیاری از ما صحیحتر است.
من از جمع این آقایان سؤال میکنم: آیا تا به حال کاری کردهاید که شیرینی نیمة شعبان در کام یتیمان و مستضعفان که آقا برای احقاق حقّ آنها قیام میکنند، بماند تا به این وسیله امام هم از شما راضی شوند؟ جواب آن از قبل معلوم است، آیا آنها که یک قلم از کارهایشان ساختن کیک چند طبقه است، یا آنها که برنامههای آن چنانی با عناوین دهان پر کن برگزار میکنند، هیچ فکر کردهاند که اگر این پولها را در این روز به چند خانوادة مستحق به نام مبارک آقا بدهند، چقدر نزدیکتر به عمل و خواست مولا شدهاند؟ اینجای گفتوگو که رسیدیم هم او زار گریست و هم من...
چشمها: پُرسشِ بیپاسخِ حیرانیها
دستها: تشنهی تقسیمِ فراوانیها!
با گُلِ زخم، سرِ راهِ تو، آذین بستیم
باغهایِ دلِ ما: جایِ چراغانیها.
حالیا: دستِ کریمِ تو، برای دلِ ما ـ
سرپناهیست؛ در این بیسر و سامانیها!2
تا گزارش بعدی علی یارتان
ماهنامه موعود شماره 114
پینوشتها:
1. این کتاب از منشورات نشر موعود عصر(عج) است.
2. قسمتی از شعر «تقسیم فراوانیها» از مرحوم قیصر امینپور.